دلم
آرام بگیر،
گرد و خاک نکن.
بگذار جهان راهی به تو پیدا کند.
شاعر: "رابیندرانات تاگور"
دلم
آرام بگیر،
گرد و خاک نکن.
بگذار جهان راهی به تو پیدا کند.
شاعر: "رابیندرانات تاگور"
ریشهها
زیر خاک
از این که شاخهها را
بارور میکنند
چشمداشتی ندارند.
شاعر: "رابیندرانات تاگور"
درختها
مثل آرزوی زمین
روی نوک پنجه پا ایستادهاند
تا به آسمان نگاه کنند.
شاعر: "رابیندرانات تاگور"
«همه آبهایم را
به شادی میبخشم
خود اگرچه اندکی از آن
برای تشنهها کافیست.»
آبشار چنین میخواند.
شاعر: "رابیندرانات تاگور"
کنار آشیانه ی تو آشیانه می کنم
فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم
یکی سوال می کند به خاطر چه زنده ای
و من برای زندگی تو را بهانه می کنم
چمدانش را بست
خانه را خالی کرد
منتظر بود که باز
بوزد بادی سرد
از میان گلدان
شاخه ای گل برداشت
توی خاک دم در
شاخه گل را کاشت
چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ، نه غمگساری
نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
چه چراغ چشم دارد از شبان و روزان
که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست
لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست
طوطی گویا شدم چون شکر ستانم اوست
بلبل بویا شدم چون گل و گلزارم اوست
من و تو میدانیم
کز پی هر تقدیر
حکمتی می آید
من و فرسایش دل
تو و تصمیم مکان
ما و تقدیر زمان
چه شود آخر دلتنگی ها
که خدا میداند
از این پستی به سوی آسمان شو روانت شاد بادا خوش روان شو
ز شهر پرتب و لرزه بجستی به شادی ساکن دارالامان شو
من از تو می نویسم و از اشک جاری ام
از حد گذشته مدت چشم انتظاری ام
انگار فرق می کند این بار ، رفتنت
یک جور دیگر است تب بی قراری ام
بس طعنه ز هجران رخ یار شنیدیم
از بــارِ گــرانِ غــمِ ایـام خـمـیــدیـم
مـا تــشـنـه دیــدار جــمـال رخ یـاریـم
زین روی، از این روی، به آن کوی دویدیم
چون دیدهی ما لایق دیدار رخش نیست
تـا حـال جـمـال مـه دلـدار نــدیــدیـم
عمرگذشت و همچنان داغ وفاست زندگی
زحمت دل کجا بریم آبله پاست زندگی
دل به زبان نمیرسد لب به فغان نمیرسد
کس به نشان نمیرسد تیر خطاست زندگی
لبریزم از سکوت و شکستن شبیه تو
آری منم ... منم شب روشن شبیه تو
تنهاتر از "همیشه" و بی کس تر از "هنوز"
آرام و بی قرار، دقیقا شبیه تو
من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه آباد
باش تا موسم گل با تو به گلزار شوم
فصل دیدار شود قاصد دیدار شوم
از سکوت دل محتاط من آزرده مباش
خلوتی نیست که گوینده ی اسرار شوم
تنها اگر به خلوت رویا نشسته ام
شادم که با خیال تو تنها نشسته ام
سیمرغ وار بر قلل قاف آرزو
پنهان ز چشم مردم دنیا نشسته ام
خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد