باش تا موسم گل با تو به گلزار شوم
فصل دیدار شود قاصد دیدار شوم
از سکوت دل محتاط من آزرده مباش
خلوتی نیست که گوینده ی اسرار شوم
من به پایان غم و اوج سلامت برسم
آن زمانی که به درمان تو بیمار شوم
ماه چشمان تو چون روشنی خواب شود
بر من از خواب تو سخت است که بیدار شوم
میوه ی عشق تو سنگین شده بر شاخه ی دل
مرگ من باد اگر بی تو سبکبار شوم
زیر باران مصائب که ببارد دائم
چتر گیسو ی تو را از تو خریدار شوم
عطر لبخند تو را گر به کف آرم روزی
دست شویم ز سرایندگی ،عطار شوم
طاق ابروی تو کو؟چوبه ی این دار کجاست؟
تا که در سایه ی مژگان تو بر دار شوم
عشق،دریا و تو طوفان و من ام چون کشتی
می روم تا که به خشم تو گرفتار شوم
آرزویم همه این بود و همین است هنوز
که تو را یار ببینم... که تو را یار شوم
« ؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟ »
- ۹۰/۱۲/۱۸
خوب بود
کلی خاطره واسم زنده کرد