حل یک مشکل کوچک!

حل یک مشکل کوچک!

..::: وبلاگ شخصی یک کامپیوتری! :::..

Yemen ifyemen
پیام های کوتاه
آخرین نظرات
  • ۲۷ مرداد ۹۴، ۱۹:۱۸ - امیرحسین چگونیان
    قشنگ بود
یک جمله
  • ۰
  • ۰

تلفن! حرف می زنم...ساعت ها. با یکی که اصلا برایم مهم نیست که چه می گوید. حتی مهم نیست چه می گویم. حرف هایی که نمی خواهیم بزنیم. از هر دری. حرف هایی که فقط برای نشنیدن صدای "ب" خوب اند.

پیتزا، رستوران، کافه، سوپر... تنوع زیاد شده؛ اصلا همین که پای قفسه ها بایستم و همه را ببینم و یکی را انتخاب کنم، خودش کلی وقت را گرفته. می شود لیس زدن بستنی و گاز زدن بلال را بیش تر طول داد، جوک های بیش تری گفت. خیلی کارها می شود کرد. من که دیگر مثل قدیم ها ساده نیستم که یک جا بنشینم تا آن حزن عمیق مثل مه بیاید و روی دلم را بگیرد و بعد... من حالا دیگر خیلی کارها بلدم.

 

کنار جوی ها و رود ها پی نگاه خیره ی من به زلال آب می گردی تا آن تلنگر بزر را به روحم فرود آری؟ من که گفته ام زرنگ شده ام.کنار رودخانه فقط اجاق می سازم، گوشت کباب می کنم و به دندان می کشم. زلال آب؟ "هه! هه!" من واقع گرا شده ام، رها از این حس های شاعرانه.

 

منتظری من با حسرت به کوره راه های بی سر انجام نگاه کنم و از شوق رفتن پر شور تا بگویی که چی گم کرده ام؟ نه! گذشت آن روزها!

من حالا در ابتدای کوره راه می ایستم و به بنگاهی محل می گویم: "چقدر خرج بر می دارد اگر بخواهم سنگ ها را از این راه باریک بالا ببرم؟ آن بالا می خواهم ویلا بسازم!"

 

بنده خودم نگاری شده ام که نگو و نپرس. هی می روم مکتب و خط می نویسم. به همه هم می گویم: "دنیا یعنی همین! مکتب و خط! غمزه و این چیزها قدیمی شده!

 

حالا اگر سیر نمی شوید و مرتب حس می کنید چیزی کم است لابد کم خط می نویسید، بیش تر بروید مکتب! نفس عمیق بکشید، دوش آب سرد بگیرید. سعی کنید به خرافاتی مثل غمزه و الهام و این حرف ها فکر نکنید."

 

و باز تو مرا مبعوث می خواهی! برانگیخته! رسول اقلیم کوچک خودم، و باز من می گریزم. از تمام آن چه مرا به نام تو می خواند. من می ترسم.من از لرزش بعد از فرود واژه ها می ترسم.

 

از حرا فرود آمد. به خانه رفت. گفت: "برد بیاورید تا خود را بپوشانم" می لرزید، و می لرزید، چنان که بید در باد. باز صدایش کردی: "ای جامه به خود پیچیده! برخیز!"

 

من می ترسم. از لرزش بعد از فرود واژه می ترسم.از این که دیگر نگذاری لای جامه های به خود پیچیده ام بمانم. از این که بخواهی برخیزم. من میخواهم بخوابم. لای لایه هایم. من از برخاستن می ترسم.

 

تو مرا مبعوث می خواهی. برانگیخته! رسول اقلیم کوچک خودم! و من می گریزم، از تمام آن چه مرا به نام تو می خواند.

 

"فاطمه شهیدی"- کتاب خدا خانه دارد

  • ۹۲/۰۳/۰۷
  • MHK448

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی