مرا که با تو شادم پریشان مکن
بیا و سیل اشکم به دامان مکن
بیا بزخم عاشقان مرحم
دل مرا یکدم
زغم رها کن
ز غم رها کن
من ای خدا به پای این پیمان
اگر ندادم جان
مرا فنا کن
مرا فنا کن
رمیده جان و دل شکسته
منم به پای تو نشسته
منم به ماتم جدایی
نشسته نا امید و خسته
شکسته ای دل مرا
به من بگو چرا چرا ؟
ز دام حسرت کجا گریزم
که همچو مرغی شکسته بالم
نمیتوانم سخن نگویم
اگر بپرسد کسی ز حالم
فلک به سنگ کینه ها
شکسته قامت مرا
مگر چه کرده ام خدایا ااااااا
شکسته سر
شکسته پاا
ز یار آشنا جدا
کنون کجا روم خدایااا
بیا به زخم عاشقان مرحم
دل مرا یکدم
ز غم رها کن
ز غم رها کن
من ای خدا به پای این پیمان
اگر ندادم جان
مرا فنا کن
مرا فنا کن
- ۹۲/۰۲/۰۸