حل یک مشکل کوچک!

حل یک مشکل کوچک!

..::: وبلاگ شخصی یک کامپیوتری! :::..

Yemen ifyemen
پیام های کوتاه
آخرین نظرات
  • ۲۷ مرداد ۹۴، ۱۹:۱۸ - امیرحسین چگونیان
    قشنگ بود
یک جمله
  • ۰
  • ۰

من رفتنى هستیم!


آمد پیشم. حالش خیلى عجیب بود. فهمیدم با بقیه فرق مى‌کنه.
گفت: حاج آقا یک سوال دارم که خیلى جوابش برام مهمه.
گفتم: اگر جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم.
گفت: دارم مى‌میرم.
گفتم: یعنى چى؟
گفت: دکتر گفته.
گفتم: دکتر دیگه‌اى؟ خارج از کشور؟
گفت: نه، همه اتفاق نظر دارن. خارج هم کارى نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاءالله که بهت سلامتى میده.
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده‌ایه و نمیشه گولش زد.
گفتم: راست میگى. حالا سؤالت چیه؟
گفت: من از وقتى فهمیدم که دارم مى‌میرم، خیلى ناراحت شدم و از خونه بیرون نمى‌اومدم. کارم شده بود توى اتاق موندن و غصه خوردن. تا این که یک روز به خودم گفتم تا کى منتظر مرگ باشم. خلاصه یک روز صبح از خونه زدم بیرون. مثل همه شروع به کار کردم امّا با مردم فرق داشتم. چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کس دیگرى نداشت. خیلى مهربون شدم. دیگه رفتارهاى غلط مردم خیلى اذیتم نمى‌کرد. با خودم مى‌گفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن. آخه من رفتنى‌ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نیارم. من کار مى‌کردم اما حرص نداشتم. بین مردم بودم امّا بهشون بدى نمى‌کردم و دوستشون داشتم. ماشین عروس که مى‌دیدم از ته دل شاد مى‌شدم و براشون دعا مى‌کردم. گدا که مى‌دیدم از ته دل غصه مى‌خوردم و بدون این که حساب و کتاب کنم، کمک مى‌کردم. مثل پیرمردها براى همه جوونا آرزوى خوشبختى مى‌کردم. الغرض این که این ماجرا منو آدم خوبى کرد. حالا سؤالم اینه که من که به خاطر مرگ خوب شدم، خدا این رو قبول مى‌کنه؟
گفتم: بله، آدما تا دم رفتن خوب شدنشون براى خدا عزیزه.
آرام‌آرام خداحافظى کرد و تشکر کرد و داشت مى‌رفت.
گفتم: راستى نگفتى چقدر وقت دارى؟
گفت: معلوم نیست، بین یک روز تا هزار روز؟
یک چرتکه انداختم، دیدم منم تقریباً همین قدر وقت دارم.
با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
من که هم کفرم داشت در مى‌اومد و هم از تعجب داشتم شاخ در مى‌آوردم، گفتم: پس چى؟
گفت: رفتم دکتر پرسیدم مى‌تونید کارى کنید که نمیرم؟ گفت نه. گفتم: خارج چى؟ باز گفت نه، اون‌ها هم نمى‌تونن کارى کنن. خلاصه، حاجى ما رفتنى هستیم. کى‌اش فرقى داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد.

 

منبع: http://www.ravanyar.com

448: میگن از حجه الاسلام پناهیان هست(اینم منبع خوب شد)

  • ۹۱/۰۲/۱۵
  • MHK448

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی