می چرخم می چرخی
می خندم می خندی
می بندم لبها را
لبها را می بندی
وقتی که با دستم
می مالم رویت را
وقتی که میگیرم
با دستم مویم را
همچون من با دستت
می مالی رویت را
وقتی که میگیری
با دستت مویت را
با آنکه فکرم را
می دانی میخوانی
اما تو در گفتن
می مانی می مانی
وقتی من با شادی
می پرسم نامت را
لب هایت می جنبد
بی حرف و بی آوا
ای آنکه همچون من
خوشحالی خندانی
در قاب آینه
هستی تو، زندانی
«شکوه قاسم نیا»
- ۹۰/۱۰/۲۹