در اتوبان سلوک،
شاعری هرولهای کرد و گذشت،
تاجری چپ شد و مرد،
عارفی پنچری روح گرفت...!
تاجری ارهی برقی آورد،
پای یک منظره را امضا کرد...!
شاعری وارد دانشکده شد،
دم در،
ذوق خود را به نگهبانی داد...!
شاعری وام گرفت،
شعرش آرام گرفت...!
شاعری پرپر شد،
گل کرد...!
تاجری مجلس تفسیر گذاشت،
ابتدا فاتحه بر قرآن خواند...!
حلقهای در دهن چاه توالت افتاد،
کیمیا را بنگر،
تاجری تا آرنج،
دست در خون دل دنبا کرد...!
شاعری مادر شد،
پدر بچهی خود را سوزاند...!
شاعر تشنه ز دریا میگفت،
اهل بیت سخنش را به اسارت بردند...!
تاجری دسته گلی پرپر دید،
یاد پروانهی کسبش افتاد...!
سالکی خسته به دنبال حقیقت میرفت،
در مجاری اداری گم شد...!
«نوشداروی طرح ژنریک»
- ۹۳/۰۴/۱۱