در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشـت پــر مـلال مــا پـــرنـده پـــــر نمی زند
یــکی ز شــب گرفتـگان چــراغ بــر نـمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نـشـسته ام در انـتظار ایـن غـبار بی سـوار
دریغ کـز شبی چنین سـپیده سـر نمی زند
دل خراب من دگـر خراب تـر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند
گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یـکی صلای آشـنا بـه رهگـذر نـمی زند
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
بـرو کـه هـیچ کـس نـدا به گـوش کـر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بـر درخت تـر کسی تـبـر نمی زند
شاعر: هوشنگ ابتاج
- ۹۱/۱۰/۱۳