رو سر بنه به بالین٬تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق ٬تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد؟!
پس من چگونه گویم کان درد را روا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که: عزم ٬سوی ما کن
شاعر: مولوی
- ۹۱/۰۹/۲۰