همان اول که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان، جهان را با همه زیبایی و زشتی به روی یکدگر ویرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او بودم!!
که در همسایه چندین گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم، نخستین نعره مستانه را خاموش آندم برلب پیمانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد، اگر من جای او بودم!!
که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین، زمین و آسمان را واژگون، مستانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد، اگر من جای او بودم!!
نه طاعت می پذیرفتم،ن ه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده، پاره پاره درکف زاهد نمایان سجه صد دانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد، اگر من جای او بودم!!
برای خاطرتنها یکی مجنون صحراگر د بی سامان،هزاران لیلی نازآفرین را کوبه کوآواره ودیوانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او بودم!!
به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان،سراپای وجود بی وفا معشوق را پروانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او بودم!!
به عرش کبریایی،با همه صبر خدایی،تا که می دیدم عزیزنابجایی،نازبریک ناروا گردیده،خواری می فروشد،گردش این چرخ را وارونه بی صبرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او بودم!!
که می دیدم،مشوش عارف وعامی،زبرق فتنه این علم عالم سوزمردم کش،به جز
اندیشه عشق وفا،معدوم هرفکری دراین دنیای پرافسانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد،چرا من جای او باشم!!
همین بهترکه اوخود جای خود بنشسته وتاب تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد،وگرنه من به جای اوچوبودم!یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل وفرزانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!!!
عجب صبری خدا دارد!!!
«معینی کرمانشاهی»
- ۹۱/۰۷/۲۳