ناز مکن که فاش کرد سر نیاز را تبت
مانده ام از چه رو لبت بوسه تر نمی دهد
سرو امید و آرزو سر به فلک کشیده است
سایه بسی ، ناز بسی، حیف ثمر نمی دهد
گوش، سراپای وجودم شده در سکوت شب
گو به نوای خوش چرا نغمه به سرنمی دهد
رسیده پیچک دلم ، بر لب بام کوی او
گرچه به پای عشق من، آب دگر نمی دهد
کبوتر خیال من پرد به بام خانه اش
گو، نزند سنگ مرا دانه اگر نمی دهد
خواهم اگر شود روم ، از در خانه ات ولی....
بوی خوش حیاط تو ، جای دگر نمی دهد
پنجره ی چشم تورا، تا که نگاه می کنم
پرده ی سرمه می کشد، راه گذر نمی کند.....
- ۹۰/۰۸/۲۹