از چه میترسم؟ از چه باید بترسم؟
هر گاه که قلم به دست میگیرم میترسم.
اکنون برای بار هفتم تصمیم به نوشتن دربارهی ترس گرفتم و شش مرتبهی قبل از نوشتن در مورد ترس میترسیدم و بعد هم از اینکه میترسم، میترسیدم. انگار در پس ترسیدن ضعف نهفته شده است و نمایان شدن ضعفی اینچنین، مرا میترساند. اما اکنون به سراغ قلم میآیم و محکمتر در چیزی که میترسم فرو میروم. میروم، میروم تا دیگر نترسم. میخواهم شجاعتم را امتحان کنم. پس مینویسم:
* ممکن است بعضی وقتها آدم از آدمهای دور و برش بترسد درواقع نه اینکه از خود آدمها بلکه از صفاتی که دارند، صفاتی که باعث میشود به تو و به خودشان ضرر برساند. پس ممکن است آدم از رابطه بترسد چون شاید باعث شود چیزی از ما کم شود یا هدر رود یا از دست برود.
تا به حال از زبان کسی ترسیدهای؟
تا به حال از کینهی کسی ترسیدهای؟
تا به حال شده وقتی یک نفر به تو حسادت میکند، بیش از هر احساس دیگر از او بترسی؟
از سوء تعبیر کسی یا افکار بدی که ممکن است در مورد تو داشته باشند چطور؟!
واقعاً ریشهی ترس انسان از انسان چیست؟
انگار وقتی سرنوشتت را به دست آدمها میدهی، وقتی زندگیت، انتخابهایت را به آنها سپردهای یا فکر میکنی اطرافیان تو، دوستان تو و خانوادهی تو هستند که زندگی تو را میسازند و تو با آنها تعریف میشوی، آن وقت است که میترسی. میترسی از آدمها و گریزانی.
چشم به دهان آنها به تماشا ایستادهای و برای نگاه آنها میروی و کار میکنی و با هراس، هر چند لحظه یکبار، وقفهای در کارت میاندازی تا به آنها بنگری و تأیید بگیری و از نگرفتن تأیید میترسی.
میترسی چون متزلزلی و به سادگی فرو میریزی.
میترسی چون بردهای.
میترسی چون ضعیفی، میترسی چون گمان میکنی نیستی یا گمان میکنی نمیتوانی باشی.
میترسی چون نمیشناسی خودت را، وجودت را، ارزشت را.
اشتباه گرفتهای؛ تو در واقع باید بترسی اما ترس از چه چیزی یا از چه کسی؟!
ترس در وجود ما به چه معنایی است یا بهتر بگویم به چه معنایی درست است؟
* ممکن است بعضی وقتها آدم از خودش بترسد. از خودش که نه...
از صفات خودش، از درون خودش، از روبرو شدن با خودهایش، از حرف زدن، از دیدن، از شنیدن، از رفتن، از نرفتن. گاهی وقتها از شدن حتی ممکن است بترسد.
در دورههایی از زندگی آینه وحشتناک و ترسناکترین شیء در دنیا میشود. گاهی ممکن است آینه یک دوست باشد یا گاهی شاید آینه همین آینهای باشد که در او ظاهر خود را میبینی. اما نه! فقط ظاهر نیست، تو چشمان خودت را هم میبینی. به هر حال باید بگویمت که تو از آینه نمیترسی، تو از خودت میترسی؛ از خودی که:
گناه کرده
خودی که کینه ورزیده
خودی که حسادت کرده
خودی که تکبر داره
خودی که خود بینه
خودی که تنفر داره
خودی که مأیوسه
خودی که بریده
خودی که میترسه
خودی که ضعیفه
خودی که حریصه
خودی که مغرور شده
خودی که گند میزنه
خودی که ستم میکنه
خودی که ظالمه
خودی که بخیله
خودی که گرفته هست
خودی که افسردهست
خودی که خستهست
خودی که غمزده است
خودی که شرمساره
خودی که شیطانزده است
خودی که شهوت پرسته
خودی که سخته
باید بگم در واقع از این خودها هم نمیترسی، تو از روبرو شدن با این خودها میترسی. تو از باور میترسی؛ باور اینکه قبول کنی میتوانی تبدیل کنی، تبدیل کنی خودِ گناهکار را به خودی که میتونه بخشیده بشه. خودِ کینهتوز را به خودی که میتونه عشقورزی کنه. و حسادت را در خودت به مهر، تکبر را به نوعدوستی، تنفر را به زایش، یأس را به امید، حرص را به طلب، افسردگی را به نشاط، ضعف را به قدرت و بخل را به بخشش تبدیل کنی.
تو از هزینه دادن میترسی، تو از وقت گذاشتن، از تلاش کردن، از خودسازی، از شناختن، پی بردن، کشف کردن، از فرو ریختن و دوباره ساختن میترسی و میپرهیزی.
* بعضی وقتها ممکن است آدم از شیطان یا از جن یا از موجوداتی اینچنین بترسد.
تا به حال شده است برای توجیه گناهی که انجام دادهاید از موجودی حرف بزنید که از بیرون، شما را ترغیب و دعوت کرده؟!
گاهی وقتها انگار افسار تو به دست کس دیگری است و چیزی تو را به دامن گناه میکشاند و گاهی وقتها حتی میبلعد، گناه تو را در خود فرو میکشاند و تو برای نرفتن باید مقاومت کنی، فریاد کنی و پناه بطلبی و برگردی به سمتِ ...
و گفتن اینکه «من مرتکب گناه نمیشوم، من آگاهی دارم، من هیچگاه به این وادی پا نمیگذارم» کافی نیست.
و تو از خندههای آن پستفطرت میترسی، چندشآور است نگاهش. تو از مغلوب شدن و تسلیم شدن و در اختیارش قرار گرفتن میترسی و اتفاقاً همین ترس تو موجب یأس میشود و تو بیشتر در او فرو میروی و خندانترش میکنی.
ترس از ترسیدن نیز دردیست دیگر ...
پس چاره چیست؟
چاره ترس الهیست. آری ترس از خدا ترسی است اصیل و جوابِ همهی ترسها را میدهد. چه ترس آدم از آدم، چه ترس آدم از خودش و چه ترس آدم از شیطان.
اگر او را دریابی و راه ایمان را برگزینی، دیگر همهی ترسها از بین میروند و تو فقط از کسی میترسی که به او امید هم نیز داری. از کسی میترسی که تمام قدرتها در دست اوست و باید مقابل او بایستی. از کسی میترسی که میدانی عادل است.
ترس نه، خوف الهی.
ای کاش معنای خوف را میفهمیدم.
خوف از کسی که دستهایش بالاتر از همهی دستهاست، پس اگر او نخواهد هر چه دسیسه کنند برعلیه تو انجام نشود، پس تو دیگر از چه میترسی؟ از آدمها؟ از شیطان؟ از خودت؟ از که؟ از چه؟
قبل از فهمیدن ترس میخواهم باور را بفهمم، باور کردن حضور کسی که میبخشد، کسی که میآمرزد، پاککننده است و امید بخش، کسی که نور را روانه میکند تا تاریکیها روشن شود. کسی که برگردانندهی دلهاست، کسی که به حق قضاوت میکند و ...
ترس از چنین کسی در چه فضایی تعریف میشود؟!!!
ترس از چه؟
از انتخاب نشدن؟ (برگزیده نشدن برای او)
از بخشیده نشدن؟
از چه؟
از اینکه به من رو نکند و مرا از آنچه هستم برنیاورد؟
نمیفهمم،
خوف را نمیفهمم.
منبع: www.ayat.ir
نویسنده: ح.ض
448: بدون دخل و تصرف(نشد خلاصه هر کاریش کردم)
- ۹۰/۱۲/۱۸