حل یک مشکل کوچک!

حل یک مشکل کوچک!

..::: وبلاگ شخصی یک کامپیوتری! :::..

Yemen ifyemen
پیام های کوتاه
آخرین نظرات
  • ۲۷ مرداد ۹۴، ۱۹:۱۸ - امیرحسین چگونیان
    قشنگ بود
یک جمله

۴۱۷ مطلب با موضوع «خود درگیری!» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

همکاری

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

ببین

چشماتو وا نکن! نترس حواسم هست!

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

راه بیفت

پاشو راه بیفت

د راه بیفت دیگه! آخه الان وقت وایستادنه؟

ای بابا! راه بیفت دیگه! هنوز کار و زندگی داریما! راه بیفت!

 

448: اندر احوالات قلب وقتی وایساده!

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

همین

 

یه ذره ای
اول و آخرت چسبیده گل هم
خیلی کوچیکی
 
ه ه نه نمیشه
خیلی کوچیکی
وای چه جوری به تو چسبیدم
 
اندر احوالات شب اکبری
  • MHK448
  • ۰
  • ۰

سفارش

اون بالای بالای بالا

بالای بالا
بنویس
"انواع سفارشات پذیرفته میشود"
بعدش زیرش بنویس
«نسیه هم داده میشود»
«حتی به شما»
 
448: اندر احوالات بیان سفارشات
 
  • MHK448
  • ۰
  • ۰

برنامه نویسان و کاربران نرم افزار

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

سازماندهی مجدد

سازماندهی مجدد

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

تمام تاریخ

 

تمام تاریخ عبارت است جنگ دو سرباز که همدیگر را نمیشناسند و میجنگند برای دو نفر که همدیگر را میشناسند و نمیجنگند
 
 
  • MHK448
  • ۰
  • ۰

خانه دوست کجاست

در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است

  • ۰
  • ۰

کلاه بزرگ

ممد: چه کلاهی بزرگی سرش گذاشتم!

ممد: اوه چه کلاهی سرم رفت تا آخر عمر جران نمیشه!

 

448: اونکس که خودشو به خواب زده هر چی صداش کنی بیدار نمیشه!

448: بعضیا کلا بیدار نمیشند!

448: همه یکیند اینجا!

  • MHK448

قم و جمکران

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • MHK448
  • ۰
  • ۰

بهشت و جهنم

روزی یک مرد با خداوند مکالمه ای داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ '، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: 'تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد گفت: 'خداوندا نمی فهمم؟!'، خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!'
هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

دیر میرسیم!

وایسا کجا میری با این عجله! دیر میرسیما! وایسا! با توام! وایسا!

 

(گفتوگویی با ساعت!)

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست

لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست

 

طوطی گویا شدم چون شکر ستانم اوست

بلبل بویا شدم چون گل و گلزارم اوست

 

  • ۰
  • ۰

چه شود آخر دلتنگی ها!

من و تو میدانیم

کز پی هر تقدیر

حکمتی می آید

من و فرسایش دل

تو و تصمیم مکان

ما و تقدیر زمان

چه شود آخر دلتنگی ها

که خدا میداند

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

مهمترین چیزایی رو که وقتی "یه مرده رو تهدید می کنی به کشتن" به نظر میرسند!؟

علاوه بر اینکه کشتن تهدید محسوب نمی شه؛ اصلا نمی شنوه چی میگی!

 

~448: شایدم خودت مرده بودی که تونستی تهدید کنی!

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

اهداف متزلزل!

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

درک دنیا!

448: من دماقم به حدی بزرگ شده که همهی تصویرام عین همه!

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

  • MHK448