یا بفرما به سرایم
یا بفرما به سَر، آیم
یا بفرما به سرایم
یا بفرما به سَر، آیم
راه؛ امشب می بَرد ســویت، مـــرا…●♪♫
می کِشـد در بندِ گیســویت، مـــرا…●♪♫
گـاه لیـلا… گاه مجنــون… می کنـــد●♪♫
گـرگ وُ میش چشمِ آهــویت، مـــرا…●♪♫
من؛ تو را بر شــانه هــایم، می کشـم؟●♪♫
یا تو می خــوانی به گیسویت، مــرا…؟!●♪♫
زخــم هــا زد راه بر جانـم؛ ولی… زخـمِ عشق؛ آورده تا کویت، مــرا…●♪♫
خــوب شــد…●♪♫
دردم؛ دوا شـــد…●♪♫
خـوب شــد…●♪♫
دل به عشقـت؛ به عشقـت، مبتــلا شد… خــوب شد!●♪♫
خـوب شـــد…●♪♫
دردم؛ دوا شـــد…●♪♫
خـوب شــد…●♪♫
دل به عشقـت؛ به عشقـت، مبتــلا شــد… خوب شـــد!●♪♫
تو برو، که من ازینجا بنمیروم به جایی
کی رود ز پیش یاری، قمری، قمر لقایی؟!
تو برو، که دست و پایی بزنی به جهد و کسبی
که مرا ز دست عشقش بنماند دست و پایی
سبک بالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
سواران لحظهای تمکین نکردند
ترحم بر من مسکین نکردند
سواران از سر نعشم گذشتند
فغانها کردم، اما برنگشتند
گفتم ببینمت شاید که از سرم دیوانگی رود
زان دم که دیدمت دیوانه تر شدم
با یک خیال خام افتاده ام به دام
از ره به در شدم دیوانه تر شدم
همهکس کشیده محمل به جناب کبریایت
من و خجلت سجودی که نکرده ام برایت
نه به خاک دربسودم نه به سنگش آزمودم
بهکجا برم سری راکه نکردهام فدایت
امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم
باشد رازی با ستارگانم
از بس که ریخت جرعه بر خاک ما ز بالا
هر ذره خاک ما را آورد در علالا
سینه شکاف گشته دل عشق باف گشته
چون شیشه صاف گشته از جام حق تعالی
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
با آن که میرسانی آن باده بقا را
بی تو نمیگوارد این جام باده ما را
مطرب قدح رها کن زین گونه نالهها کن
جانا یکی بها کن آن جنس بیبها را
آمد بهار جانها ای شاخ تر به رقص آ
چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ
ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر
ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص آ
شکنجه میکنی مرا،مرا که سخت خسته ام
چگونه میزنی مرا،منی که دست بسته ام
مرا چه ساده باختی میان این قمار ها
منی که همچو بت ترا،به سجده می نشسته ام
امشب پرستوی علی از آشیان پر می کشد
داغ فراق فاطمه ،آخر علی را می کشد
روح و روانم هم آشیانم یا فاطمه یا فاطمه
اسما بریز آب روان بر روی گل برگ گلم
میروی اما چرا آتش به جانم میزنی
در شمار عاشقان قبری به نامم میزنی
میروی آهسته داری میبری من را کجا
روح را با رفتنت کردی چرا از تن جدا
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خیالانگیز و جانپرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی که میدانی که زیبایی
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشقتر از مایی
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟
با تو ام ! با تو ! خدا را ! بزنم یا نزنم ؟
همه ی حرف دلم با تو همین است که دوست
چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است