حل یک مشکل کوچک!

حل یک مشکل کوچک!

..::: وبلاگ شخصی یک کامپیوتری! :::..

Yemen ifyemen
پیام های کوتاه
آخرین نظرات
  • ۲۷ مرداد ۹۴، ۱۹:۱۸ - امیرحسین چگونیان
    قشنگ بود
یک جمله
  • ۰
  • ۰

مگس

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من می چرخید

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم

ای دو صد نور به قبرش بارد

مگس خوبی بود

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم

 

شاعر:حسین پناهی

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست

آن جا که باید دل به دریا زد همین جاست

 

در من طلوع آبی ِ آن چشم ِ روشن

یادآور ِ صبح ِ خیال انگیز ِ دریاست

  • ۰
  • ۰

دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم

این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن

یار ما این دارد و آن نیز هم

یاد باد آن کو به قصد خون ما

عهد را بشکست و پیمان نیز هم

  • ۰
  • ۰

زندان خاک

با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام

نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام

سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟

تیره بختی بین کجا بودم کجا افتاده ام

جای در بستان سرای عشق می‌باید مرا

عندلیبم از چه در ماتم سرا افتاده ام

پایمال مردمم از نارسایی های بخت

سبزه ی بی طالعم در زیر پا افتاده ام

خار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست

  • ۰
  • ۰

در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند

به دشـت پــر مـلال مــا پـــرنـده پـــــر نمی زند


یــکی ز شــب گرفتـگان چــراغ بــر نـمی کند

کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

  • ۰
  • ۰

کجاییم؟

شازده کوچولو از گل سرخ پرسید: 
"آدمها کجان؟" 
و گل گفت: 
"باد به اینور و آنورشان می برد! 
این بی ریشگی . . . 
حسابی اسباب دردسرشان شده

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن


ماه بهم می ریزد!!!

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب

                                    ماه را میشود از حافظه آب گرفت........

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

 

از پس پنجره بسته ی عشق .دل به رؤیای تو بستن، تا کی؟
به امید عطشی پاک نشستن، تا کی؟ آی... ای پنجره‌ها...
بشنوید آیه ی عشق . دلم از آیه ی تو لبریز است
باز انگار هوا می‌‌آید
آه ... ای آیینه‌ها ... لحظه‌ای باز مرا دریابید
من کویرم که ترک خورده‌ام از آتش عشق .تو کویری که ترک خورده‌ای از آتش من!
آن شب آن شب، دل تو چه صفایی به سحر داد، بگو
  • ۰
  • ۰

مرا هم ...

 

چه شده که در بازار فروش عشق ، بهای قلب اینگونه اندک است...
نه هفت سال ...هفتاد هزار سال....
در سیلوی قلبم جز تو کسی را ذخیره نخواهم کرد..
کنعانیان را بگویید اینجا نیایند یوسف ما تقسیم شدنی نیست...
نه خریدی هست و نه فروشی...
کدامین جمعه ، انتظارت به سر خواهد شد...
ای تنهاترین محبوب ....
مرا هم پذیرا باش و دست خالیم را منگر...
که تو ذخیره خدایی...
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر ...

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

دنیا و آخرت

دنیای من خود منم،


همین که اکنون هستم!

و آخرتم، بهشتم،

آن که باید باشم!

و میان این دو راهی است به درازای ابدیت،

چه می گویم؟

ابدیت، لایتناهی،

راهی است که هرچه می رویم طولانی تر می شود

و هرچه نزدیک تر می شوم دورتر!

 

منبع: هبوط در کویر

 

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

رو سر بنه به بالین٬تنها مرا رها کن 
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق ٬تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد؟!
پس من چگونه گویم کان درد را روا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که: عزم ٬سوی ما کن

 

شاعر: مولوی

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

ستاره

ای پرستو های خسته سرزمین پاکیم کو
این خیابان ها غریبه ان کوچه های خاکیم کو
نه امانی نه امیدی نه به شب نور سپیدی
نه سروری نه سرودی قصه بود هر چی شنیدی
با تو هستم ای ستاره پشت ابر پاره پاره
داری باز قصه میبافی قصه هات پایون نداره
نه سکوتی نه صدایی نه رهی نه رد پایی
توی این هوای دلگیر من اسیرم تو رهایی
با تو ای ستاره پاکم بی تو من اسیر خاکم
توی این کویر لعنت تشنه موندم و هلاکم
نه سکوتی نه صدایی نه رهی نه رد پایی
توی این هوای دلگیر من اسیرم تو رهایی
با تو ای ستاره پاکم بی تو من اسیر خاکم
توی این کویر لعنت تشنه موندم و هلاکم
نه امانی نه امیدی نه به شب نور سپیدی
نه سروری نه سرودی قصه بود هر چی شنیدی

قصه بود هر چی شنیدی

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

همه می پرسند

همه می پرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

  • ۰
  • ۰

 من شاهدشـهر آشــنایم       من شاهم و عاشـق گدایـم
 فـرمانده جمع عاشـقـانـم       فـرمـان بـر یـار بـی وفــایـــم
ازشهر گذشت نام و نـنگم       بازیـــچـــه دور و آشـــنــایــم
مـست از قدح شراب نابـم       دور از بــــر یـــار دلــربـــایـــم
سـازنده دیـــر عـاشـقـانـم       بــازنـــده رنــد بــی نـــوایـــم
این نـغمـه بــرآمـد از روانـم       از جـان و دل و زبـان و نـایــم
ای نقطه عطف راز هستی       بر گیر ز دوست جام مستی

شاعر: امام خمینی

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

یاد آر

 

ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم
معلوم نشد صدق دل و سر محبت
تا این سر سودازده بر دار نبردیم

  • ۰
  • ۰

زندگی

به خودم می گویم:
« زندگی چون دشت است
و خدا
جای امنی ست برای بودن
دل ما جای خداست
یاد او بالش آرامش ماست!»

 

 

منبع: کسی ابرها را تکان می دهد
شاعر: داوود لطف الله

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

محافظ

فرمانده مرا صدا زد و گفت میخواهم مأموریتی را به تو محول کنم! تعجب کردم؛ من؟ نحیف ترین و ضعیف ترین سرباز لشکر؟ آخر چه کاری از من برمی آمد؟ فرمانده ادامه داد: من تو را به عنوان محافظ پیامبرم برگزیده ام. میخواهم به آنها ثابت کنم که از تو هم ضعیف ترند! و اینگونه بود که رفتم و با تارهای نازکم، پیامبر خدا را در آن غار، از شر دشمنانش محافظت کردم.

منبع: مشترک مورد نظر

  • MHK448
  • ۰
  • ۰

آرزو ها

در دلـــــــم بــــــــود که آدم شوم؛ امّا نشدم      بــــى‏خبر از همه عالم شوم؛ امّا نشدم

بـــــــر درِ پیــــــرِ خــــــرابــــات نهم روى نیاز       تا بــه این طایفه محرم شوم؛ امّا نشدم

هجرت از خویش کنم، خانه به محبوب دهم        تا بـــه اسمـــــاء معلّم شوم؛ امّا نشدم

از کف دوست بنوشم همه شب باده عشق       رستــــه از کوثر و زمزم شوم؛ امّا نشدم

  • ۰
  • ۰

آن قدر....

جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته

احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته
صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟

  • ۰
  • ۰

امتحان

از  برای  امتحان  چندی  مرا  دیوانه کن            گر به از مجنون نباشم باز عاقل کن مرا


صائب تبریزی 

  • MHK448